نیایشنیایش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

تک فرشته ما

سالگرد ازدواج مامانی و بابایی

با سلام به همه دوستهای مهربونم   دوست های عزیزم ٢٥ آذر سالگرد ازدواج مامانی و بابایی هست. که امسال شش سال تموم میشه و میره تو هفت سال. بیست و پنجم که دوشنبه بود مامانی تصمیم داشت یه کیک خوب بپزه تا وقتی شب بابایی میاد سوپرایزش کنیم. این بود که عصرش عمه فاطمه اومد بالا ومامانی بهش گفت که می خواد کیک درست کنه و عمه هم به مامانی کمک کرد و دوتایی یه کیک خیلی خوشمزه پختند که جای همه ی دوست های عزیزم خالی بود... اونشب بابایی ساعت ١٠ اومد خونه. برخلاف همه ی روزها که اکثرا ٩ خونه هست. چون بابایی هم می خواسته ما رو سوپرایز کنه و رفته بوده که پیتزا بخره. وقتی مامانی بهش زنگ زد که چرا دیر کرده گفت مشتری داشته. وقتی صدای ماش...
29 آذر 1392

دختر باهوشم

با سلام به همه دوستهای مهربونم دخترم از اینکه خیلی دیر دیر از شیرین کاری هات برات می نویسم معذرت می خوام چون واقعا خیلی سخت می تونم برسم که بیام تو نت و برات بنویسم. روز به روز خیلی بزرگتر و خانم تر میشی. چند روز پیش که به همراه خودت داشتیم تو لپ تاپ فیلم بچگی هاتو میدیدیم یه لحظه دلم برای اون روزا تنگ شد که چطور چهار دست و پا میرفتی و خوذتو به هرچی که دلت می خواست میرسوندی و شروع می کردی به خوردن چیزی که پیدا می کردی... ولی بعد می بینم که اون روزها هم سختی خاص خودشو داشت چون الان راحت می تونی حرف بزنی و هر چی که می خوای را بهم میگی. در ضمن با شیرین زبونی هات باعث میشی که دیگه احساس تنهایی نکنم. چون م...
18 آذر 1392

عاشورای 1392

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوستهای عزیزم به خاطر اینکه یه دو هفته ای نتمون قطع بود. عکس های روز عاشورا را با تاخیر براتون میزارم. ما روز عاشورا صبح ساعت 10:30 بود که رفتیم تفت (فاصله تفت تا یزد 20 کیلومتر هست) چون خیلی مراسم اونجا قشنگه. وقتی رسیدیم به خاطر اینکه خیلی شلوغ بود مجبور بودیم که ماشینمون را پارک کنیم و کمی راه را پیاده بریم تا به اون جای اصلی که مراسم برگزار بود برسیم. خیلی عزاداری خوبی بود. و روی هر ماشین یه صحنه ای از وقایع عاشورا را درست کرده بودند که خیلی برام جالب بود. حالا بریم سراغ یه چند تا عکسی که دارم...   ...
3 آذر 1392
1